تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
بصیرت خانه و آدرس
omid55135.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
مردم اهواز با بسیجی شهید سیدمهدی موسوی؛ جانشین حوزه ۱۰ شهری اهواز که در روزهای گذشته در درگیری با ایادی استکبار جهانی به شهادت رسید وداع کردند.
شادی روح شهید بسیجی سید مهدی موسوی صلوات فدای غربت این شهدا بشم که چه طوری دفن میشن: سرهنگ فلاحی فرمانده ناحیه مقاومت بسیج امام حسین(ع) اهواز گفت: شهید سید مهدی موسوی فرزند سید حسن،30ساله،کارشناس ارشد سازمان صنعت معدن و تجارت استان خوزستان و از بسیجیان فعال سپاه نا حیه امام حسین(ع) و همچنین جانشین حوزه مقاومت بسیج 10 شهری در درگیری با اشرار و ایادی استکبار جهانی به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
شهید سید مهدی موسوی از بچه های اهواز که غریبانه به اسم درگیری با اشرار به خاک سپرده شد امیدوارم که این شهدا عطر و فضای مقاومت را از غربت در آورند و مسئولان را از خواب بیدار کند شادی روحش صلوات
به نام خدای مهدی عج
این کلیپ با همه اشکالات و ایراداتی که دارد ؛ حاصل تلاشی است که فقط برای جبران ذره ای از ذرات بدهی های ما به خانواده های شهدا و جانبازان و ایثارگران تهیه شده ، انشاالله که مورد قبول حضرت حق قرار گیرید.
آهنگ ساز ، تهیه کننده ؛ خواننده : جمشید پور
تدوین و نماهنگ : مهرداد /بچه مثبت
می نویسم به نام شهیدان جهاد...از صدر اسلام تا امروز...از دین تا علم...به نام شهیدان دفاع...از دین تا علم...
می نویسم به حرمت دستان کوچک علیرضا...
می نویسم برای حماسه سازان...
می نویسم از آقایانی که دلمان پر است از حرفهای دیروز و امروزشان...
کسانی که روزی مصداق این حرفهای حضرت ماه بودند: " من صحنه ها را می بینم، چه بکنم اگر کسی نمی بیند!؟چه کار کند انسان؟! من دارم می بینم صحنه ها را، می بینم تجهیزها را، می بینم صف آرایی ها را، می بینم دهانهای از حقد و غضب گشوده شده و دندانهای با غیظ به هم فشرده شده علیه انقلاب وعلیه امام و علیه همه این آرمان ها وعلیه همه آن کسانی که به این حرکت دل بسته اند را؛ این ها را انسان دارد می بیند. خب چکار کند؟ این تمام نشده، چون تمام نشده همه وظیفه داریم." ۱
همان هایی که وقتی یادم به دورانشان می افتد قلبم می گیرد...همان هایی که وقتی نگاهشان می کنی یاد خنده های مشمئزکننده شان با جک استراو می افتی...یاد سعد آباد...یاد همان روزهایی که تونی بلر گفت ما نتیجه ی جنگ عراق را در سعد آباد گرفتیم...
یاد روزهایی که عقب نشستیم و دنبالمان کردند تا بدرند ما را...همان روزهای سازشی که ما را محور شرارت خواندند...
حالا امروز دوباره همان ها و آنهایی که دوست می پنداریمشان می گویند یاد باد آن روزگاران یاد باد!!!
همان هایی که با قافله رفیق اند اما شریک دزد اند...
آی شیخ! شهیدان مان را آلوده نکنید به این ننگ...داغ دل پدر شهید را تازه نکنید که یادتان بیاورد شما اصلا لیاقت شهید دادن نداشتید...
به شما می گویند فراتر از حد انتظار ظاهر شدید! شیخ دیپلمات! اما من می گویم دیپلماتی هستی که انقلابی نیستی! حرف را صریح و صادقانه نمی گویی...از الان بوی عقب نشستن می آید و خاطرات تلخ سعد آباد!
از شما و رفیق شفیقتان که بگذرم، درد دلم به یارانی می رسد که ائتلاف می کنند برای پیشرفت...من و مردمم را به سخره گرفته اید؟! روزی می گویید می آییم اما فقط یک نفر در صحنه می ماند...فردایش همه در صحنه می مانید تا روز انتخابات...و روز بعد دو نفر بازنده به فرد پیروز در اداره کشور کمک می کنند! خسته نباشید واقعا! سفید کردید روی معنای ائتلاف را!!! انتظار دارید ما به شما اعتماد کنیم؟ شمایی که الان هم صداقت ندارید با ما؟
هدف وسیله را توجیه می کند سردار؟ آرای خاکستری ارزش آن را دارد که در هر جمعی به دل خوشی آن ها سخن بگویید...انتظار دارید شما را انقلابی بدانم سردار؟ شما هم صریح و صادقانه سخن نمی گویید...کاش کمی صداقتتان می چربید به نشان اعتدالی که به شما می دهند...می گویند برنامه داری...خب باور می کنم...هشت سال در پی همین فرصت بودی و کار کردی و برنامه نوشتی...من هم بودم چشم انداز چهل ساله طراحی می کردم...
کاش ما، مردم به جای قیمت فلان و بهمان، قیمت عزت و استقلال و ایستادگی برایمان مهم تر باشد...کاش بفهمیم با صد روز و شش ماه و دو سال، این اقتصاد چند صد ساله ی بیمار، با حرف این آقایان خوب شدنی نیست...کاش بفهمیم، تحریم، وایسته به آمدن فلانی و بهمانی نیست...تا ایران مسلمانِ عزتمندِ مقاوم هست، تحریم هم هست...فقط باید یاد بگیریم ایستادگی را...هزینه شدن برای اهداف بزرگ را...امید داشتن به فردای روشن را...خواندن از مشرق حق روشنای صبح فردا را...
اگر عقب برویم برای دریدن به دنبالمان می دوند...الان، اما، فقط زوزه می کشند و دندان به هم می سایند و پنجه برخاک می کشند...
می گویند نسازید دو گانه ی "سازش- مقاومت" را...این دو گانه هست...هست وقتی که معیار حضرت ماه این است که : "کسانی بیایند که روحیه مقاوم داشته باشند... كسانى سر كار بيايند كه مصداق: «انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا» باشند؛ اهل استقامت، اهل ايستادگى باشند؛ زرهى پولادين از ياد خدا و از توكل به خدا بر تن خودشان بپوشند و وارد ميدان شوند..."
این دو گانه یعنی همان دو گانه ی "حق و باطل"...
خدایا این دلها هدایت می خواهد...
حضرت ماه می گوید : " در انتخابات آن كسى كه ميتواند براى انقلاب، براى كشور، براى آينده، براى عزت ملى، براى باز كردن گره مشكلات، براى ايستادگى قدرتمندانه و عزتمندانه در مقابل جبههى معاندان، و براى الگو كردن جمهورى اسلامى در چشم مستضعفان عالم، بيشتر و بهتر تلاش كند، را ترجیح دهیم."
خدایا دل های ما هدایت می خواهد...
خدایا تو خود نگذار که ما با دستان خود، علیرضا را ناامید کنیم...نگذار با دستان خود دشمن را شاد کنیم...نگذار با دستان خود انقلاب را به دست نا اهل بسپاریم...
خدایا نمی دانم مرا می آزمایی یا تقاص گناهان ریز و درشتم را می گیری؟ اگر تقاص می گیری تا پاک کنی مرا...حرفی نیست و اگر در بوته ی ابتلا هستم هم حرفی نیست...رضا برضائک...اما...الهی و ربی من لی غیرک؟! اگر دستانم از ید با کفایتت رها شود هلاک می شوم...پس مرا رها نکن...من بر آن عهد که بستم، هستم...تو خود می دانی که بین من و تو چه بوده و گذشته... مکر شیطان را می بینم در پیش رویم...ای خیر الماکرین من بر عهدی که با تو بستم، هستم...حال مرا می بینی...
شهید محسن نورانی پس از سه سال مبارزه با دشمنان انقلاب در جبهه های غرب و جنوب سر انجام در روز 21 مرداد 1362 از سوی اسلام آباد به سمت قرارگاه میرفت که در کمین گروهک کومله به شهادت می رسد.
«تهرانپرس»-گروه پایداری:در آذرماه 1342 در تهران در خانواده اي با فضیلت و تقوا چشم به گیتی گشود
بار آخري که مي خواست به جبهه برود، دلم بدجوري گرفته بود و شور مي زد، اصلاً دوست نداشتم برود.دنبال بهانه اي براي نگه داشتنش بودم. يادم به قول هفته ي پيش افتاد.
به ايشان گفتم:«آقا مهدي شما هفته پيش قول داديد که اين هفته مرا براي مراسم دعاي کميل ببريد». خنديد و جواب داد:« دعاي کميل مستحبه ، اما جبهه واجب». جواب نداشتم.
ساکش را برداشت و از بچه ها خداحافظي کرد و رفت.
دلم شور مي زد. قبل از رفتن راضيه(دخترمون) برايش خوانده بود:«بابا آب داد ديگه شعار ما نيست، بابا جون داد، بابا خون داد ...»
مهدي ناراحتي من را که ديد گفت:« نگران نباش، من لايق اين حرف ها نيستم». اما من نگرانش بودم، هواي خانه برايم سنگين شده بود. بغض گلويم را مي جويد. درحال خودم بودم که برگشت، باخنده. گفت:«صبح زود مي رم. برگشتم تا به قولي که به شما دادم عمل کنم».
با سلام
این سایتچه حاوی مطالب مذهبی، سیاسی،اجتماعی، علوم تربیتی و... می باشد ودر کنار آن مطالب دستنوشته ، عکس ، پوستر هایی از خویش قرار می دهم که امیدوارم با نطرات سازنده تان مرا در این امر یاری نمایید
سرباز ولایت ، امید طحانی